آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

انتظار...

بدون عنوان

1390/10/2 23:57
نویسنده : مامان سحر
192 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.من پیمان بابای نی نی هستم.الهی قربونش برم هر روز لحظه شماری میکنم تا ببینم 9 ماه کی تمام میشه و فرشته دوست داشتنی ما یعنی من و مامان سحر کی به دنیا میاد.فرشته کوچولوی ما الان 7هفته و 5روزش است.ازش معلومه خیلی شیطونه چون مامان جونشو خیلی اذیت میکنه وقتی به امید خدا به دنیا اومد باید یک دست کتکش بزنم تا بدونه مامانی به این خوبی را نباید هیچ وقت اذیت کنه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مهنوش
29 آذر 90 13:24
سلام. آخی عزیزم.کنجد جونم جون گرفتنتو تبریک میگم. بابا پیمان دلت میاد بزنیش؟کوشولوی منو. انقد مامیو اذیت نکن.فرصت زیاده بذار بیای دنیا
مولود
1 دی 90 16:15
سلام.این نه ماه قشنگترین انتظار یه پدر مادره که امیدوارم به خوبی برای شما هم بگذره. آقا پیمان مواظب این دختر دایی گلم و کنجد تو دلش باش (آخه نازی وقتی میگم کنجد دلم میخواد ایشاا.. به موقع دنیا بیاد و لپاشو بکشم)
مولود
1 دی 90 16:16
سحر جون من وبلاگ این فرشته کوچولو رو تو وبلگ دخملم لینک میکنم


مرسی خیلی خوشحال میشم
مامان کنجد
2 دی 90 0:30
سلام مرسی که انقدر به نی نی ما لطف دارید.....اجی لودی ونوشی خیلیییییییییی دوستون دارم....نی نی هم دوستون داره
خاله سارا
2 دی 90 23:46
خالت قربون کنجدت بره .دوست دارم کنجدمون دختر باشه ولی هر چی باشه دوستش دارم.
صفورا
2 دی 90 23:47
قربون خودتو کنجدت گلم ایشالله این نه ماهو به سلامتی بگذرونی و زودی ما این کنجد کوچولو رو ببینیم
مامان کنجد
7 دی 90 13:45
سلام خاله دیوونه های کنجد...مرسی که نظر دادین دوستون داریم 1دنیا
مامان الینا
7 دی 90 15:17
وای وای اومدن کنجدی رو به شما مامان وبابای گل تبــــــــــریک میگم انشاالله که قدمش همراه باخوشی فراوان باشه
عمه
9 دی 90 0:11
سلام گلم ، بالاخره مانفهمیدیم این آپ را باباپیمان نوشته یا مامان سحر به نقل از باباچون متنش یه مقدار بگی ونگی مامانی می زنه
مادر بزرگ
21 دی 90 0:40
دختر گلم خیلی خوشحالم که چهارمین نوه ام در حال شکل گرفتن است با آرزوی تندرستی برای همه شما


قربون بهترین مامان بزرگ دنیابشم.خیلی خوشحالم که پسرم 2تا مامان بزرگ فوق العاده دارهبوس
مامان بزرگ
30 بهمن 90 21:15
عزیز دلم وقتی که خبر رسیدنتو شنیدم انقدر خوشحال بودم که وقت حرف زدن همه ش می خندیدم وبابابزرگ می گفت تو انگار ازهمه خوشحال تری چون میدونستم که وجودت انقدر در زندگی لذت بخش وشادی اور است که زودتر از اینها انتظارت رامی کشیدم منتظر قدم مبارکت هستم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به انتظار... می باشد