آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

انتظار...

سامیار عسلمون...

سلام عزیز مامان ...البته اگه مامانی وجود داشته باشه مظلومی و اروم بودنت برای روزای اول بود این روزا خیلی اذیتم می کنی و نمی خوابی و نق میزنی...دیشب که تا صبح بیداری بودی و منم که صبح ازبس خوابم می اومد داشتم بی هوش میشدم و کلی گریه کردم ....راستیییییییییییییییی 1خبر خوب سامیار پسر خاله صوفیا که الان حدود 11 ماهشه خاله صوفیا تماس گرفت و گفت که سامیار یاد گرفته اسم آرتین را بگه.بعد از گفتن چند کلمه آرتین اولین اسمی است که سامیار جون میگه.
10 مرداد 1391

ختنه...

سلام پسرگلم قربونت برم امروز 9/5/91شما 20 روزه شدی و بردیمت ختنه...الهی مامان فدات شه خیلی اذیت شدی و 1ساعتی 1بار با جیغ از خواب می پری دوست دارم نفسم...خیلی نگرانتم  
10 مرداد 1391

پایان قشنگترین انتظار.....

20تیر باشکوهترین روز هستی ست روزی که افریدگار تورا به جهان هدیه داد  و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد به زمین خوش امدی فرشته ی مهر و زیبایی....ای که ترنم محبت را در قلبت احساس کردم اغاز بودنت مبارک.... آرتینم 20 تیر ماه 91 ساعت 9صبح باوزن 3410.قد 52/5.دور سر 35/8.دور سینه 34 بدنیا اومد و شد امید زندگی من و بابا پیمان   20/04/91 ساعت 7 صبح بستری شدم.ولی به دلیل استرس و ترس زیادم فشارم افتاد و بی هوش شدم همه پرسنل بیمارستان ترسیده بودن و مامان بزرگت(مامان مامان سحر)که با کلی ترفند اورده بودمش تو بخش بیمارستان رو رو سرش گذاشته بود و 1ریز گریه می کرد بنده خدا خیلی نگران شده بود...خلا...
7 مرداد 1391

بازم انتظار...

صدای بهم خوردن بال معصوم فرشته ها می اید انگار امدن تو نزدیک است لمس بودنت مبارک سلام عزیزم داریم لحظه به لحظه به اومدنت نزدیکتر میشیم فقط 2.3 روز دیگه مونده ولی خیلی طولانی شده....در هر صورت مشتاقانه منتظر اومدنتیم فرشته کوچولوی من بوس ...
18 تير 1391

....

سلام...این چند روز اتفاق خاصی نیوفتاد جز اینکه روزها طولانی تر ازهمیشه شدن پسر قشنگم چیزی نمونده تا چشمای قشنگ و معصومتو به این دنیا باز کنی بهت قول میدم همه سعی خودمو بکنم تا مامان خوبی برات باشم ...چند روز پیش که با خاله صوفیا اس بازی می کردم و از نگرانیم راجع به شما می گفتم 1 جمله گفت که خیلی متحول شدم و همه اش دارم بهش فکر میکنم بهم گفت که نباید ناراحت باشم و باید خوشحال باشم چون دارم وارد 1مرحله جدید از زندگی میشم شاید از نظر بقیه جمله خیلی معمولی باشه ولی واسه من خیلی زیاد معنی داشت....اره من دارم مادر میشم حسی رو قراره تجربه کنم که تا بحال تجربه نکردم ...اپسرم کاش بتونم همیشه خنده رو رو لبات بشونم کاش بتونم از بهترین هدیه خدا اونجوری ...
16 تير 1391

تاریخ زایمان...

سلام پسر قشنگم جمعه 91.4.2مامان بزرگ (مامان مامان سحر)سفره ابوالفضل داشت ومن و مامان بابا پیمان و بابا پیمان از شب قبل اونجا بودیم خلاصه مفصل بر گذار شدو همه سراغ شما و تاریخ بدنیا اومدنتو می گرفتن...تازه شب با کمال تعجب خاله لاله اومد...وما خیییییییییلی خوشحال بودیم چون خبر نداده بود که میان.. 91.4.5دوشنبه قرار شد بریم دکتر تا تاریخ زایمان مشخص شه خاله لاله که از پرسنل اتاق عمله همراهمون اومد تا کاملا در جریان وضعیت من و مخصوصا شما باشه ولی همین که رسیدیم فهمیدیم که دکتر تشریف بردن مرخصی چقدر عصبی بودیم.. 91.4.10شنبه من و بابا و مامان بابا پیمان رفتیم متاسفانه خاله لاله رفته بود و نتونست با ما بیادولییییی بلاخره تاریخ زایمان مشخص شد91....
12 تير 1391

شرطی شدن گل پسرم....

سلام پسر مامان...من وبابا پیمان این چند روز 1 موضوعی کشف کردیم.مامان بزرگ(مامان بابا پیمان)همیشه تو عروسی یا جشن یا تو ماشین ازم می پرسید که شما اهنگ می شنوی تکون می خوری یا نه ولی شما همیشه در حال تکون خوردنی جز وقتی که اهنگ گوش می کنی.ولی چند روز پیش بابا پیمان اهنگ شهرام شب پره (لب کارون)تو ماشین گذاشت که دیدم 1طور عجیبی تکون می خوری...چند بار امتحان کردیم با هیچ اهنگی بجز این اهنگ تکون نمی خوری...منم که دست خودم نیست تا تموم شدن این اهنگ و تکون خوردن شما در حال خندیدنم و بابا پیمانم که ول کن نیست و به محض ورود من و شما تو ماشین این اهنگ رو playمیکنه .... تازه این چند روز همه ش عصبانی میشم و دلم میخواد به 1نفر زور بگم که بنده خدا خال...
30 خرداد 1391

اشتباه هفته ها....

سلام پسرم...دیروز دوشنبه 91.3.22با چه ذوق و شوقی من و بابا پیمان رفتیم دکتر که تاریخ زایمان رو بهمون بگه اول اینکه رسیدیم گفتن برادر خانم دکتر فوت شدن ممکنه نیاد مطب ولی خدارو شکر باکمی تاخیر اومد...برام سونو انجام دادوازم سوالاتی پرسید خلاصه ازش تاریخ زایمان پرسیدم که ازم خواست سونوهای اولیه رو نشونش بدم منم ئسونوی 14 هفتگی رو نشونش دادم...که فهمیدم چقدر اشتباه حساب کردم....خودم که حساب کرده بودم 36هفته بودم...ولی دکتر گفت که 33هفته و 2روز...و گفت که برای مشخص شدن تاریخ زایمان 2هفته دیگه مراجعه کنم و همچنان انتظار......
23 خرداد 1391

تقدیم به عزیزترینم.....

  همسر عزیزم از وقتی خانه عشقت پناهگاه خستگی ام شد، اندیشیدم که الهه عشق بهترین را نصیب من کرده است.   همسفر زندگیم وجود نازنین تو بهانه زیستن است. تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی. عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم، بیش از آنچه تصور کنی. روزت مبارک    سلام پسرگلم دیروز روزپدر بود هم من بهترین بابای دنیا رو دارم هم شما و هم بابا پیمان ...بابا پیمان بهترین تکیه گاهه برای من وشمادلم میخواد یعنی ازت انتظار دارم نهایت احترام رو به بابای مهربونت بذاری ....اگه بدونی چه کارایی برای سلامتی جفتمون انجام میده و البته چه اخلاقایی از مامانت تحمل میکنه بعد از خدا می پرستیش...   پیمان عزیزم خ...
16 خرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به انتظار... می باشد