سخته...
خیلی سخته که برای دیگران مثل کوه استوار باشی اما تو خودت اروم اروم بشکنی
خیلی سخته که مرهم درد دل ادم ها باشی اما توسینت یه بغض سنگین پنهان کرده باشی
خیلی سخته که همیشه برای دیگران روی لبهات خنده باشه اما غم و غصه موهاتو سفید کرده باشه
خیلی سخته که برای همه پیام امید باشی اما از دست روزگار و ادم ها خسته شده باشی
خیییییییییییلی سخته.........
تا حالا شده با اینکه عزیز ترین کست کنارت باشه و مدام دورو برت باشه ولی احساس تنهایی کنی؟چرا وقتی ناراحتم عین بچه ها میشم؟دلم می خواد خونه بابام باشم ....با اینکه پیمان و خونوادش تنهام نمیذارن و کنارمن ولی احساس تنهایی داره داغونم میکنه...حتی نمیتونم گریه کنم....مشکلم اینجاس که نمیدونم مشکلم چیه.دختر خوبی برای خونوادم نبودم نمیدونم میتونم مادر خوبی برای پسرم باشم یا نه....حداقل دلم به این خوشه که بابای خوبی داره....خیلی دلم گرفته و از طرفی 1عذاب وجدان خاصی واسه نی نی دارم....اون طوری که باید ازش مراقبت نکردم تو این چند ماه بارداریم....پسرم قسم می خورم دست خودم نبوده...سنمم اون قدر کم نیست که بگم چون کم سن و سالم نمیدونستم...دنبال مقصر میگردم تا خودمو گول بزنم ولی مقصر اصلی منم خود خود خودم........پسرم منو ببخش......